امروز همگی به این موضوع واقف هستند که جهان و انسان بدون روان هرگز وجود نخواهد داشت. زیرا همه چیز به روح انسان و کارکردهای آن بستگی دارد در واقع روح انسان شایستهی آن است که بیشتر از هر چیزی بدان توجه شود. به ویژه امروز که هر کسی میپذیرد که امید و ناامیدی نسبت به آینده نه در گروِ حوادث طبیعی و جهان گستر، بلکه تنها در گروِ تغییرات روانی در انسان است به عبارتی تنها یک اختلال جدی و نامحسوس در تعادل روانی گروهی از انسانها کافی است تا جهان را از مسیر طبیعی منحرف سازد. برای اهمیت بیشتر این مطلب اشاره ای می شود به سخنان روان تحلیلگر نامی قرن نوزدهم«کارل گوستاو یونگ»: "جهان به نخی نازک بند است و آن «روان انسان» است اگر روان انسانی نباشد جهان بی معنا میشود چون روان نگهدارنده جهان ماست". امروزه حال و کیفیت زندگی اکثر مردم جهان رضایت بخش نیست از جمله دلایل آن می تواند عدم تحقق خواسته هایی باشد که در ذهن افراد ضروری تلقی می گردد اما به دلیل محقق نشدن آن در طول زمان در قالب بیماری های روانی متبلور می گردد. نتیجه پژوهشهای متعدد در این زمینه، حاکی از آن است که «عوامل روانی و اجتماعی یکی از عوامل مهم، و در بسیاری علت اصلی شکلگیری آلام و رنجهاست. همچنین رابطه معنا داری بین پایگاه اقتصادی-اجتماعی و بیماریهای روانی در این زمینه به دست آمده است. مشکلاتی مانند فقر، نابرابری نسبی، همراە با ضربه های هیجانی و عاطفی ناشی از مصائب و روبرو شدن با حوادث غیرقابل پیش بینی، بیماری، جنگ و ناکامی های زندگی هر کدام در جای خود افراد یک جامعه را به مشکلات رفتاری و اختلالات روانی دچار می سازد. در این زمینه برخی از روانشناسان و روانپزشکان از اصطلاح #روان_نژندی( Neurosis) برای اشاره به علائم اختلالات رفتاری استفاده می نمایند. در تعریف اختلال روان نژندی گفته میشود: روان نژندی یا نوروز (Neurosis) به نوعی سراسیمگی که مبنای کالبد شناسی ندارد گفته می شود. طبق دیدگاه روانشناسان؛ نگرانی، احساس عمومی به آزردگی، انتظار اخبار ناخوشایند و ترس ناشی از خطری که شخص منتظر آن است و نمیداند از کجا سرچشمه میگیرد علامت مشخصه "روان نژندی" است. به عقیده آنها، گرچه رفتار افراد مبتلا به اختلال روان نژند غیر طبیعی است و هم خود رنج می برند و هم برای دیگران و جامعه خوشایند نیستند اما شخصیت آنان چندان به هم ریخته نیست و رابطه آنان با واقعیت قطع نشده است. آنان توهم ندارند ولی در اکثر آنها رفتارهایی مانند خشم سرکوب شده، اتکا و احتیاج زیاد به محبت و جلب توجه، احساس حقارت و گناه و استرس دیده می شود. که خودِ این علائم سبب ناسازگاری فرد با جامعه می گردد. بطور مثال اگر به تعریف تنها یکی از این علائم اشاره کنیم گفته می شود "«استرس» پاسخ یا تجربه فرد به ضروریاتی است که آن را فراتر از امکانات شخصی خود می بیند." بنابراین مجموع این علائم در مواردی سبب می شود این افراد خشونت های شدیدی را از خود بروز دهند و منشأ رفتارهای انحرافی مانند مشروبخواری زیاد، آتش افروزی، دزدی از فروشگاه ها و قماربازی و خشونت طلبی گردند. بسیاری از افراد بر این باورند، که منشأ مشکلات و علائم اختلالات روانپریشی، شیزوفرنی، اضطراب، افسردگی، و خودزنی (به قول توصیف وحشتناک جیمز هیلمن)، از خود آنها است نه از دنیا. اما اگر مشکل واقعی این باشد که در جامعۀ نابهنجاری زندگی میکنند چطور؟ چراکه نشانه های آشفتگی روانی نظير احساس افسردگی، اضطراب، رفتارهای ناسازگار و ناهماهنگ و تنهایی و نقض یا نادیده گرفتن غرایز جنسی بيشتر پيامدهای يك محيط اجتماعی آنوميك و تنش آفرين است نه اينكه دال بر نقص بيولوژیکی باشند. و ساختار جامعه است که بر فرصتهای زندگی اعضایش تاثیر می گذارد همچنین جریانهای پیچیده گرایش های مختلف در یک دولت است که افراد آن جامعه را به افسردگی ژرف دچار می سازد. در نهایت ممکن است افراد این جوامع به این نتیجه برسند که چیزی در نظم اجتماعیشان به شکلی جدی غلط است و یا شاید خود جامعه از اختلال روان نژندی رنج می برد.